
نامهای برای بازگشت به قدرت یا نسخهای برای نجات ایران؟ واکاوی استراتژی «بحراننمایی» در بیانیه جدید جبهه اصلاحات
در نامه تازه اصلاحطلبان به سید محمد خاتمی با تأکید بر بازسازی، بیش از آنکه تحول باشد، تکرار تاکتیک بحراننمایی برای بازگشت به صحنه است.
به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری دانشجو، کمیته سیاسی جبهه اصلاحات در نامهای اخیر به محمد خاتمی، با توصیف وضعیت کشور به عنوان «خطرناک»، خواستار «بازسازی اصلاحطلبی» شده است. اما واکاوی دقیقتر این بیانیه، آن را نه یک مانیفست تحول، که بازتولید هوشمندانهٔ یک تاکتیک سیاسی قدیمی نشان میدهد: «بحراننمایی» به عنوان اهرمی برای بازگشت به قدرت. این فراخوان که با ادبیاتی نو و با تأکید بر مفاهیمی چون «خودانتقادی» و «بازگشت به جامعه» تنظیم شده، این پرسش تحلیلی را به میان میآورد که آیا یک خودانتقادی صادقانه برای نزدیکی به مردم است، یا تکرار همان تاکتیک قدیمی برای افزایش هزینه نادیده گرفته شدن و بازگشت از حاشیه به متن سیاست؟
زنگ خطر یا زنگ بازگشت؟
برای درک عمیق استراتژی جبهه اصلاحات، ابتدا باید ادعاهای اصلی مطرحشده در نامه اخیرشان را با دقت بررسی کرد. این نامه با لحنی هشدارآمیز، ایران را در «یکی از حساسترین و خطرناکترین مقاطع تاریخ معاصر» توصیف میکند و با اشاره به بازگشت تحریمها، فشار اقتصادی فزاینده بر مردم، انباشت نارضایتی اجتماعی و ضعف مدیریت دولت، تصویری از کشوری در آستانه بحران ارائه میدهد. نویسندگان نامه در ادامه تأکید میکنند که «اصلاحطلبی امروز نمیتواند همان اصلاحطلبی دهه هفتاد باشد» و از ضرورت گذار از رویکرد قدرتمحور به رویکرد جامعهمحور سخن میگویند؛ رویکردی که به جای انتظار برای گشایش از بالا، بر ساختن ظرفیتهای اجتماعی و فرهنگی از پایین تکیه دارد. در کنار این، بخش مهمی از نامه به دعوت از جریان اصلاحات برای بازگشت به جامعه، ایستادن در کنار زنان، جوانان، کارگران و معلمان، و انجام «نقد صادقانه خود» اختصاص یافته؛ اعترافی که در متن آمده با این مضمون که «در مقاطعی دچار خطا شدیم و تنها راه بازسازی اعتماد، گفتن حقیقت است.»
اما این ادعاهای بهظاهر جدید تا چه حد ریشه در دغدغههای ملی دارد و تا چه میزان یک تکنیک سیاسی برای خروج از انفعال است؟
کالبدشکافی استراتژی «بحراننمایی»
«بحراننمایی» یک تکنیک سیاسی شناختهشده است که در آن یک جریان با برجستهسازی بحرانها و القای یک وضعیت اضطراری، تلاش میکند تا خود را به عنوان «راهحل» یا «نیروی جایگزین» معرفی کند. باید میان اذعان به «مسئله» با هدف اصلاح واقعی، و ساختن «موقعیت بحرانی» با هدف بازتعریف قدرت، تمایز قائل شد. نامه اخیر، چنانکه تحلیلها نشان میدهد، در دسته دوم جای میگیرد. نامه اخیر جبهه اصلاحات، در لفافهٔ واژگان نو، نمونهای کلاسیک از بهکارگیری همین تکنیک دیرینه است.
از سوی دیگر ساختن «موقعیت بحرانی» یکی از اصول و تکنیکهای ثابت اصلاحطلبان در سه دهه گذشته بوده است. به تعبیر منتقدان، شاید این «صدمین بار» است که ایران در «برهه حساس کنونی» تشخیص داده میشود. این استراتژی، که در دورههای پیشین برای کسب امتیاز در ساختار قدرت به کار میرفت، اکنون در غیاب پایگاه اجتماعی و نفوذ رسمی، به ابزاری برای اثبات نفسِ وجود و ضرورتِ بازگشت به صحنه تبدیل شده است. هدف اصلی از این بحراننمایی، بازتعریف موقعیت قدرت، ضروری جلوه دادن حضور خودشان و بازگشت از حاشیه به متن توجهات سیاسی است.
همچنین تناقض بزرگ در این استراتژی، ادعای «ایستادن کنار مردم» است. در حالی که نامه از همراهی با زنان، کارگران و معلمان سخن میگوید، منتقدان این رویکرد را یک «همراهی نمادین با مطالبات اقشار مختلف» و «تکنیکی بشدت سیاسی و غیراخلاقی» برای بازیابی سرمایه اجتماعی فرسوده میدانند. بنابراین، مسئله اصلی نه بحران کشور، بلکه «بحران معنایی» و هویتی خود جریان اصلاحات است؛ بحرانی که کارنامه گذشتهشان در قدرت، آن را عمیقتر نیز میکند.
تناقض فاصله از قدرت و سابقه ۳۰ ساله حکمرانی
یکی از مهمترین ادعاهای مطرحشده در نامه، ضرورت «فاصله گرفتن از قدرت برای نزدیک شدن به مردم» است؛ ادعایی که در ظاهر تلاشی برای ساختن چهرهای منتقد و مستقل از ساختار موجود دارد. اما این روایت با سابقه طولانی حضور اصلاحطلبان در عرصه حکمرانی در تناقض است. منتقدان یادآور میشوند که برخی چهرههای برجسته این جریان خود اعتراف کردهاند که اصلاحطلبان در واقع هیچگاه بهطور کامل از قدرت دور نبودهاند و بخشهایی از مدیریت اجرایی کشور طی سه دهه گذشته در اختیار آنان بوده است. حتی در حالی که نامه از «فراتر رفتن از سطح جناحی» سخن میگوید، اظهارات اخیر برخی اعضای کارگزاران نشان میدهد مطالبه اصلی همچنان بر محور سهمخواهی و درخواست برای جایگزینی نیروهای خود در دولت میچرخد. ادعای «اصلاحطلبی مسئولانه و اخلاقی» نیز با چنین پیشینه و رویکردی همخوان نیست و از نگاه منتقدان بیشتر شبیه بهرهبرداری سیاسی از مفهوم بحران است تا دغدغهای واقعی برای کشور. همین شکاف میان گفتار و رفتار موجب شده است که نسل جدید – که نسبت به جریانهای سیاسی قدیمی بیاعتمادتر شده – این ادعاها را نه یک تحول، بلکه بازتولید همان الگوهای گذشته تلقی کند.
بحرانآفرینی خوشگذرانها
هر جریانی برای بقا نیازمند جذب نسل جدید است و نامه اصلاحطلبان نیز با اشاره به «جوانان و زنان» به این ضرورت اذعان دارد. اما تحلیلها نشان میدهد که رویکردشان برای تحقق این هدف کاملاً اشتباه است و شکاف عمیقی میان گفتمان آنها و واقعیتهای نسل جدید وجود دارد.
بر اساس تحلیلها، «نسل جدید ایران به شدت شکاک به سیاست جناحهای سیاسی و جریانهای قدیمی است» و به دنبال «یک گفتمان ملی و اسطورهای» است که اصلاحطلبان فاقد آن هستند. تمایل بخشی از این نسل به قهرمانان نظامی جنگ اخیر و چهرههایی چون شهید مطهری و بهشتی، بیانگر فاصله عمیق گفتمانی با جریان اصلاحات است.
از سوی دیگر، عبارت کلیدی «بحرانآفرینی خوشگذرانها تناقضی عینی است»، به یک واقعیت تلخ اجتماعی اشاره دارد: عموم مردم، سیاسیون را جدای از دغدغههای عادی خود و غرق در رفاه میبینند. وقتی جریانی که از نظر مردم در قدرت و رفاه بوده، از بحران سخن میگوید، این گفتار نه تنها باورپذیر نیست، بلکه ریاکارانه به نظر میرسد.
استدلال نهایی این است که «نسلهای تازه نیاز به امیدآفرینی دارند، نه بحراننمایی». کمیته سیاسی اصلاحطلبان با درک نکردن این موضوع اساسی، نشان داده است که «بهرهای از عقل سیاسی نبرده است» و همچنان در چارچوبهای فکری گذشته خود محبوس مانده است. با این تفاسیر، نامه اخیر بیش از آنکه آغازی دوباره باشد، به نظر میرسد پایانی بر یک استراتژی شکستخورده است.
بازسازی اصلاحات یا بازسازی چهره؟
در جمعبندی نهایی، میتوان استدلال کرد که نامه کمیته سیاسی جبهه اصلاحات، با وجود بهکارگیری واژگانی چون «خودانتقادی» و «بازگشت به جامعه»، در عمل تکرار همان الگوی ناکارآمد گذشته است: استفاده از ابزار «بحراننمایی» برای بازگشت به مرکز توجهات و سهمخواهی از قدرت. این جریان به جای آنکه به حل «بحران کشور» بیندیشد، به دنبال حل «بحران معنایی» و «ریزش سرمایه اعتماد عمومی» خود است و تلاش میکند با بازتعریف هویت خود، چهرهای جدید و مردمی ارائه دهد.
در پایان، این پرسش باقی میماند: آیا جریانی که به اذعان منتقدانش دچار «چندپارگی»، «خودبینی» و حضور چهرههایی «مایه شرمساری» است و هنوز نتوانسته با سابقه سی ساله حضور خود در قدرت صادقانه روبرو شود، میتواند با صدور یک بیانیه، اعتماد از دست رفته جامعه را بازیابد و خود را به عنوان ناجی ایران معرفی کند؟





